در برگشت بر سر راه برهنه اي را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهني به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد.در بين راه ، باز همان کنيزک را ديد که حيران و اندوهناک نشسته است . فرمود:چرا به خانه ات نرفتي ؟- يا رسول الله ! دير کرده ام ، مي ترسم مرا بزنند.رسول اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:- بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مي کنم که از تقصيراتت بگذرند.رسول اکرم صلي الله عليه و آله به اتفاق کنيزک راه افتاد. همين که به جلوي در خانه رسيدند کنيزک گفت :- همين خانه است .رسول اکرم صلي الله عليه و آله از پشت در با صداي بلند گفت :- اي اهل خانه سلام عليکم !جوابي شنيده نشد. بار دوم سلام کرد. جوابي نيامد. سومين بار سلام کرد، جواب دادند:- السلام عليک يا رسول الله و رحمة الله و برکاته !پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:- چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداي مرا نمي شنيديد؟اهل خانه گفتند:- چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم که شماييد.پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:- پس علت تاءخير چه بود؟گفتند:- دوست داشتيم سلام شما را مکرر بشنويم !پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:- اين کنيزک شما دير کرده ، من اينجا آمدم تا از شما خواهش کنم او را مؤ اخذه نکنيد.گفتند:- يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامي شما اين کنيزک از همين ساعت آزاد است .سپس پيامبر صلي الله عليه و آله با خود گفت : خدا را شکر! چه دوازده درهم بابرکتي بود، دو برهنه را پوشانيد و يک برده را آزاد کرد!(7)
نظراتتان را به ما ابلاغ کنید.
:: موضوعات مرتبط:
داستان های معصومین و پیامبران ,
داستان های پیامبر (ص) ,
,
:: برچسبها:
داستان دوازده درهم با برکت ,
خواندن داستان دوازده درهم با برکت ,
روایتی از پیامبر در مورد برکت ,
دانلود داستان دوازده درهم با برکت ,
:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3